عید و 9 ماهگی و کلی عیدی
زهراجونم امسال اولین سالی بود که باهم عید گرفتیم آخه پارسال تو شکمم بودی عزیزم. من و تو سال رو نو کردیم.اون پیرهن نازی که خاله فرزانه واست آورده بود با کلاهش رو واست پوشیدم با اون لباس مثل عروسک شدی کلی هم عیدی جمع کردی الان تازه می گی د د ب ب م م. خیلی شیرین و عزیزتر شدی ملوسک من شعرهاتو دیگه همه حفظ شدن بس که واست گذاشتیم و خوندیم اولین بار بود که تو تولد خاله فرزانه بودی با اون کلاه قشنگی که عمو افشین واست گرفته بود همش می خواستی بپری تو کیکش عاشق شکلاتهای رنگی بودی به ظرف شکلات حمله ور شدی و همه را نرم کردی و پوست اکثرشونو خیس کردی وقتی تبلیغ مای بی بی می شنوی برق از سرت می پره من و خاله فرزانه و بابا ...
نویسنده :
saba
10:30